درباره طلحه و زبير
« 418»
(137) (و من كلام له ( عليه السلام )) (في معنى طلحة و الزبير) وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصَفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وُلُّوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ
« 419»
الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَماءُ وَ الْحُمَةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ
« 420»
(منه)فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعْتُكُمْ يَدِي فَجَذَبْتُمُوهَا اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَبَّا النَّاسَ عَلَيَّ فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَلَّا وَ عَمِلَا وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَيْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ فَغَمِطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِيَةَ.
« 424»
ص419
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره طلحه و زبير (و ابطال گفتارشان كه پس از نقض بيعت كشتن عثمان را بآن بزرگوار نسبت دادند):
قسمت أول خطبه
(1) سوگند بخدا خوددارى نكردند (نسبت دادن) منكرى را بمن (به كشتن عثمان و رضاى بقتل او نسبت دروغ بمن دادند) و ميان من و خودشان بعدل و انصاف رفتار نكردند (زيرا اگر انصاف داشتند بطلان دعويشان ظاهر بود) (2) و (نادرستى دعويشان آنست كه) حقّى را (از من) مىطلبند كه خودشان ترك كردهاند، و (خونخواهى مى نمايند از) خونى كه خودشان ريخته اند، (3) پس من اگر در ريختن آن خون (كشتن عثمان) با آنها شركت كرده بودم آنان هم از آن بىبهره نبودند (پس ايشان نبايد در صدد خونخواهى عثمان بر آيند، زيرا آنان نيز قاتل هستند نه وارث تا بتوانند طلب خون او نمايند) و اگر بدون من مباشرت كردهاند پس بازخواست نيست مگر از ايشان، و اوّل عدلشان (كه آنرا عذر نقض بيعت خود قرار داده و مىگفتند خروج و ياغى شدن ما بر امام براى امر بمعروف و نهى از منكر و حكم كردن به عدالت است) آن باشد كه حكم از روى عدل را در باره خودشان جارى سازند، (4) و بصيرت و بينائى من با من است (زيان گفتار بر خلاف كردار را مىدانم بهمين جهت امرى را بر كسى) مشتبه نكرده ام (چيزى نگفته ام كه بر خلاف آن رفتار كنم چون طلحه و زبير) و (امرى هم) بر من مشتبه نشده است (مانند پيروان آنها) (5) و آنها گروهى هستند ستمگر و تباهكار (چنانكه رسول اكرم بمن خبر داده) در ايشان است گل سياه (فتنه و فساد كه بر اثر آن آسايش امّت را از بين مى برند چنانكه گل آب صاف را تيره مىسازد) و زهر عقرب (كينه و دشمنى) و شبهه ظلمانى (نادانى و گمراهى) (6) و اين امر (گفتار
ص420
ايشان در باره خونخواهى عثمان كه مردم را باشتباه انداخته اند نزد دانايان و هوشمندان) آشكار گرديد و باطل (سخن بر خلاف حقّ) از ريشه كنده و زبانش از انگيختن شرّ قطع شد (پس سعى و كوشش ايشان بى فايده است، زيرا دانسته شد كه منظورشان از نقض بيعت و بر پا كردن غوغاء و ايجاد فتنه و فساد خونخواهى عثمان نيست، بلكه براى حبّ دنيا و بدست آوردن رياست است) (7) و (چون جلوگيرى از فتنه جويان بر من فرض است) سوگند بخدا براى ايشان حوضى را پر كنم كه خود آب آنرا بكشم (در كارزار آنها را نابود سازم بطوري كه) بر نگردند سير آب شده و بعد از آن هم در موضع ديگر آب نياشامند (زيرا اين حوض مانند حوضهاى ديگر نيست كه هر كه بآن رسيد سيراب شده بر گردد يا اگر سير آب نشد جاى ديگر آب بدست آرد، بلكه حوضى است كه وارد بر آن غرق شده هلاك و نابود مي شود). قسمتى از اين سخنان است (همچنين در باره طلحه و زبير و پيروانشان): (8) پس (از قتل عثمان براى بيعت كردن) رو آورديد بمن مانند رو آوردن نو زائيدهها به فرزندانشان، پى در پى مى گفتيد آمده ايم بيعت كنيم، (9) دست خود را بهم نهادم شما باز كرديد، و آنرا عقب بردم شما بسوى خود كشيديد (خلاصه با كمال رغبتى كه شما به بيعت با من داشتيد من بآن مائل نبودم، پس چرا نقض
ص421
بيعت كرديد، من هم شكايت شما را بخدا برده مى گويم:) (10) بار خدايا طلحه و زبير (از قريش هستند و من هم از آن طايفه ام) با من قطع رحم كرده ستم نموده پيمان خود را شكستند، و مردم را بر من شوراندند، پس بگشا آنچه ايشان بستهاند، و استوار مگردان آنچه تابيدهاند، و بنما بآنها بدى (دنيا و آخرت) را در آنچه آرزو داشته و رفتارى كه كردند (در دنيا به آرزوى خود خلافت و رياست نرسند و در آخرت بعذاب جاويد مبتلى باشند) (11) و (هيچ توبيخ و سرزنشى متوجّه من نيست كه چرا با ايشان مىجنگم، زيرا) پيش از شروع بجنگ بازگشت آنها را به بيعتى كه نقض كردند خواستم و تأنّى و تأمّلشان را (در اين امر) قبل از واقعه طلبيدم، پس (پند و اندرز مرا نپذيرفته انديشه نادرست خود را تعقيب كردند) نعمت (اطاعت از خدا و رسول و امام زمان) را خوار شمرده و سلامتى (دنيا و آخرت) را از دست دادند.
بيارى پروردگار توانا تمام شد جزء دوّم از شش جزء ترجمه و شرح كتاب نهج البلاغة در بامداد دوشنبه بيستم ماه جمادى الأخرة سال هزار و سيصد و شصت و شش هجرى- در تهران بقلم علىّ النّقىّ (فيض الإسلام) آل محمّد الدّيباج.
نويسنده جزء دوّم ترجمه و شرح كتاب نهج البلاغه طاهر (خوشنويس) ابن مرحوم حاجّ عبد الرّحمن (غفر اللّه له) خداوند سبحان را بانجام اين خدمت سپاسگزار بوده و از او توفيق نوشتن چهار جزء ديگر را درخواست مى نمايم.
رجب 1366 ه